محل تبلیغات شما

حکایت ماه:

ملانصرالدین و ان شاءالله

 

روزی همسر ملانصرالدین از او پرسید:

فردا چه می کنی؟

گفت: اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه می روم و اگر بارانی باشد به کوهستان می روم و علوفه جمع می کنم.

همسرش گفت: بگو ان شاءا.

ملا گفت: ان شاءا. ندارد فردا یا هوا آفتابی است یا بارانی.

از قضا فردا در میان راه راهن رسیدند و او را کتک زدند.

ملانصرالدین نه به مزرعه رسید و نه به کوهستان و مجبور شد به خانه بازگردد.

همسرش گفت: کیست؟

او جواب داد: ان شاءا. منم.

حکایت ماه: سه پند گنجشک

داستان ماه: آخرین دونده

شعر ماه: یار همدم - شاه نعمت اله ولی

ان ,ملانصرالدین ,شاءا ,روم ,کوهستان ,همسرش ,ان شاءا ,می روم ,به مزرعه ,به کوهستان ,باشد به

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها